جدول جو
جدول جو

معنی داع داع - جستجوی لغت در جدول جو

داع داع
(عِ عِ)
کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغ دار
تصویر داغ دار
دارای داغ، چیزی که در آن اثر داغ و لکه باشد، کنایه از داغ دیده، مصیبت زده
فرهنگ فارسی عمید
دارای نشانها و لکه ها و خطوط برنگی خلاف رنگ متن
لغت نامه دهخدا
حکایت صوت دهل و مانند آن، نام آواز طبل و مانند آن،
- از نو دام دام، یا از سر نو دام دام، از سر گرفتن، از نو آغازیدن، دبه کردن
لغت نامه دهخدا
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه،
- دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
لغت نامه دهخدا
یعیعه، رجوع به یعیعه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ اُ)
حکایت آواز قی کننده و هع هع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به اع شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند یا امر است به زجر گوسپندان. (منتهی الارب). امر است به صدا زدن گوسفندان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد) ، نوعی از نرم و آهسته دویدن. (منتهی الارب) : سعی دعداع، دویدنی که در آن آهستگی و پیچیدن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دعدعه است در تمام معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به دعدعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دان دان
تصویر دان دان
دانه دانه، پراکنده و از هم جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو دار
تصویر داو دار
ادعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
در محیطی کوچک دور زدن و متوقف شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرم گرم
فرهنگ گویش مازندرانی